یک دنیا پدر ...

وجِئنَا ببِضَاعة مُزجاة ...

وجِئنَا ببِضَاعة مُزجاة ...

یک دنیا پدر ...

و خدا خواست که یک عمر نبیند، یعقوب...
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد...

پيوندها

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

کار ساخت مسجد داشت پایان می گرفت و همه ی کارگرها مشغول انجام ریزه کاری و جمع و جور کردن وسایل و تجهیزات بودند. قرار بود تا چند روز دیگر مسجد با حضور حاکم شهر افتتاح شود.
معمار مسجد که به جهت تبحر و سال های تجربه اش توانسته بود کار ساخت مسجد را به دست بگیرد نیز داشت زیر نور خورشید حاصل زحمت خودش و کارگران را مشاهده می کرد.
در همین حین پیرزنی که در حال عبور از کنار مسجد بود، رو به کارگران کرد گفت: به نظرم یکی از مناره ها کمی کج است! کارگران همگی به او خندیدند، اما معمار که فرد باهوشی بود، به محض شنیدن این سخن پیرزن از جا جست و رو به کارگران کرد و گفت: هر چه سریع تر  تعدادی الوار بیاورید، و تمام افراد نیز برای کمک بیایند! سپس الوارها را روی مناره قرار داد و به کارگران دستور داد که با تمام توان مناره را هُل بدهند! کارگران نیز با چشمانی غرق سوال و تعجب شروع به فشار دادن مناره کردند.
معمار در همین حین مدام از پیرزن می پرسید: الان درست شد؟ حالا ببینید خوب است؟ بعد از مدتی پیرزن که خیره خیره به بنا نگاه می کرد، گفت: الان خوب شد! دیگه صافِ صاف شد! خدا خیرتان بدهد. إن شاء الله خیر ببینید.
بعد از رفتن پیرزن، کارگرها که هنوز مات و مبهوت حرکت معمار بودند، از او پرسیدند: اوستا این چه کاری بود؟ چرا به حرف این پیرزن این قدر اهمیت دادید؟


معمار با تجربه گفت: اگر خیال این پیرزن را راحت نمی کردم، او هر کجا که می نشست راجع به کج بودن مناره صحبت می کرد و می گفت: مسجدی که ساخته اند مناره اش کج است! آن وقت این شایعه چنان پخش می شد که که تا اَبد نیز نمی توانستیم مناره را صاف نماییم! به همین خاطر صلاح دیدم که ریشه ی شایعه را در همین ابتدا خشک کنم.


۰ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۸ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۲۶
امیر مهدی


92- مِنْ کِتَابِ عُیُونِ الْمُعْجِزَاتِ الْمَنْسُوبِ إِلَى السَّیِّدِ الْمُرْتَضَى ره
رُوِیَ عَنْ أَبِی خَالِدٍ کَنْکَرَ الْکَابُلِیِّ أَنَّهُ قَالَ:
لَقِیَنِی یَحْیَى ابْنُ أُمِّ الطَّوِیلِ رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ وَ هُوَ ابْنُ دَایَةِ زَیْنِ الْعَابِدِینَ ع فَأَخَذَ بِیَدِی وَ صِرْتُ مَعَهُ إِلَیْهِ ع فَرَأَیْتُهُ جَالِساً فِی بَیْتٍ مَفْرُوشٍ بِالْمُعَصْفَرِ مُکَلَّسِ الْحِیطَانِ عَلَیْهِ ثِیَابٌ مُصَبَّغَةٌ فَلَمْ أُطِلْ عَلَیْهِ الْجُلُوسَ فَلَمَّا أَنْ نَهَضْتُ قَالَ لِی صِرْ إِلَیَّ فِی غَدٍ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ لِیَحْیَى أَدْخَلْتَنِی عَلَى رَجُلٍ یَلْبَسُ الْمُصَبَّغَاتِ وَ عَزَمْتُ عَلَى أَنْ لَا أَرْجِعَ‏ إِلَیْهِ ثُمَّ إِنِّی فَکَّرْتُ فِی أَنَّ رُجُوعِی إِلَیْهِ غَیْرُ ضَائِرٍ فَصِرْتُ إِلَیْهِ فِی غَدٍ فَوَجَدْتُ الْبَابَ مَفْتُوحاً وَ لَمْ أَرَ أَحَداً فَهَمَمْتُ بِالرُّجُوعِ فَنَادَانِی مِنْ دَاخِلِ الدَّارِ فَظَنَنْتُ أَنَّهُ یُرِیدُ غَیْرِی حَتَّى صَاحَ بِی یَا کَنْکَرُ ادْخُلْ وَ هَذَا اسْمٌ کَانَتْ أُمِّی سَمَّتْنِی بِهِ وَ لَا عَلِمَ أَحَدٌ بِهِ غَیْرِی فَدَخَلْتُ إِلَیْهِ فَوَجَدْتُهُ جَالِساً فِی بَیْتٍ مُطَیَّنٍ عَلَى حَصِیرٍ مِنَ الْبَرْدِیِّ وَ عَلَیْهِ قَمِیصُ کَرَابِیسَ وَ عِنْدَهُ یَحْیَى فَقَالَ لِی یَا أَبَا خَالِدٍ إِنِّی قَرِیبُ الْعَهْدِ بِعَرُوسٍ وَ إِنَّ الَّذِی رَأَیْتَ بِالْأَمْسِ مِنْ رَأْیِ الْمَرْأَةِ وَ لَمْ أُرِدْ مُخَالَفَتَهَا ثُمَّ قَامَ ع وَ أَخَذَ بِیَدِی وَ بِیَدِ یَحْیَى ابْنِ أُمِّ الطَّوِیلِ وَ مَضَى بِنَا إِلَى بَعْضِ الْغُدْرَانِ وَ قَالَ قِفَا فَوَقَفْنَا نَنْظُرُ إِلَیْهِ فَقَالَ‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ وَ مَشَى عَلَى الْمَاءِ حَتَّى رَأَیْنَا کَعْبَهُ تَلُوحُ فَوْقَ الْمَاءِ فَقُلْتُ اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ أَنْتَ الْکَلِمَةُ الْکُبْرَى وَ الْحُجَّةُ الْعُظْمَى صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیْنَا ع وَ قَالَ ثَلَاثَةٌ لا یَنْظُرُ اللَّهُ‏ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ‏ الْمُدْخِلُ فِینَا مَنْ لَیْسَ مِنَّا وَ الْمُخْرِجُ مِنَّا مَنْ هُوَ مِنَّا وَ الْقَائِلُ أَنَّ لَهُمَا فِی الْإِسْلَامِ نَصِیباً أَعْنِی هَذَیْنِ الصِّنْفَیْنِ‏


ابو خالد کابلى (کنکر) نقل می کند: یحیى ابن ام طویل که پسر دایه امام زین العابدین (علیه السلام ) بود به من برخورد و دست مرا گرفت و با هم خدمت امام سجاد (علیه السلام ) رفتیم . امام (علیه السلام ) را دیدم که بر روى فرشهاى رنگارنگ در اطاقى که دیوارهایش ‍ سفید کارى شده با لباسى رنگارنگ نشسته اند من هم خیلى ننشستم .هنگامی که برخاستم تا بروم حضرت فرمودند: فردا انشاء الله نزد ما بیا!
من از خدمت حضرت خارج شدم به یحیى گفتم مرا نزد شخصى بردى که لباسهاى رنگین پوشیده ، تصمیم گرفتم فردا نروم ، بعد فکر کردم که رفتنم چه زیانى دارد.
فردا رفتم دیدم در باز است و کسى نیست ، قصد بازگشت داشتم که از داخل خانه مرا صدا زد، خیال کردم با من نیست تا بالاخره فریاد زد ((کنکر))  - این نامى بود که مادرم برایم گذاشته بود و هیچ کسى جز من نمیدانست - خدمت حضرت رسیدم ، دیدم در یک خانه گلى با لباسهاى کرباسى روی حصیر نشسته و یحیى هم در خدمت حضرت است . حضرت رو به من کردند و فرمودند:
اى اباخالد ؛ من تازه ازدواج کرده بودم . آنچه دیروز مشاهده کردى به خاطر عروس بوده و من نمى خواستم بر خلاف میلش رفتار کنم . آنگاه حضرت برخاست ، دست من و یحیى ابى ام طویل را گرفت و کنار آب برد و به ما فرمود: بایستید، ما ایستادیم و آنجناب را تماشا کردیم .
حضرت فرمودند: ((بسم الله الرحمن الرحیم )) و شروع کرد روى آب براه رفتن . گفتم الله اکبرالله اکبر، شما حجت کبرى و عظیمى هستى درود خدا برشما آنگاه حضرت بما توجه نموده و فرمودند:
خداوند روز قیامت به سه دسته توجهى نمى کند ونه از آن ها مى گذرد و در عذابى دردناکند.
1-
کسیکه جزء خانواده ما قرار دهد شخصى را که از ما نیست .
2-
کسیکه جدا کند از ما شخصى را که از ما است .
3-
کسى مدعى باشد آن دو طبقه از اسلام بهره برده اند
 
بحار الانوار، ج 46، ص 102 شماره 92

۳ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱۱ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۱۷
امیر مهدی

۱ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰۶ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۱۹
امیر مهدی

۲ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۰۴ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۵۵
امیر مهدی


تسبیح شیعه نام گهربار حیدر است
خلقت همیشه مست و گرفتار حیدر است

صدیق اکبری که شنیدی فقط علی است
پس این لقب همیشه سزاوار حیدر است

فاروق اعظم است به نص صریح وحی
فرقان بین باطل و حق کار حیدر است

ما بی علی بهشت خدا را نخواستیم
اصلا بهشت دیدن رخسار حیدر است

دنیای بی ولای علی عین دوزخ است
معیار خلق ما همه،معیار حیدراست

بی شک قیام کرب وبلا حرف حق اوست
نام حسین گرمی بازار حیدر است

هر کس که سر شکسته به عشق حسین او
نامش میان دفتر آمار حیدر است

ما را خدا به عشق علی آفریده است
شیعه تمام عمر بدهکار حیدر است

سنگم اگر زنند ز کویت نمی روم
این مستمند کلب وفادار حیدر است

گفتند سگ نگو به خودت کسر شان توست
این ها خلاف سیره و رفتار حیدر است

من را غلام و عبد صدا کرده اند ولی
دیدند آخرش سگ دربار حیدر است

 

۱ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۱۱:۱۴
امیر مهدی

۲ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۲۴
امیر مهدی
EmamNaghi