مولوی پژوهی 1
مولوی صوفی ناصبی
محمد بلخی مشهور به مولوی رومی صاحب کتاب مثنوی معنوی یکی از بزرگان صوفیه و سنی مذهب است و به مقتضای روایت شریفه امام رضا علیه السلام:
من ذکر عنده الصوفیة و لم ینکرهم بلسانه و قلبه فلیس منا، و من انکرهم فکّانما جاهد الکفّار بین یدی رسول الله صل الله علیه و آله.
(هر که صوفیه نزد او یاد شود و آنها را با زبان و قلب رد ننمود پس او از ما نیست، و هر که آنها را رد نماید پس مانند آنستکه در پیشگاه حضرت رسول خدا صل الله علیه و آله، با کفار جهاد کرده باشد.)
و به مقتضای آیه شریفه سوره مجادله لا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ
(قومی را نمییابی که حقیقتا مومن به خدا و روز قیامت باشند ولی مودت «دشمنان خدا» را داشته باشند)
و بسیاری روایات دیگر، بایستی در مقابل چنین فردی ابراز برائت و مخالفت کرد خصوصا که امروزه با تقدسی که توسط عرفا و صوفیه برای این شخص ساخته شده وظیفه ما سنگین تر شده و بایستی بیش تر از بقیه زمانها به این مهم بپردازیم.
چرا مولوی سنی است:
برای اثبات این مطلب کافی است نگاهی به اشعار او بیاندازیم تا مذهب او بر ما روشن شود:
چرا مولوی سنی است:
برای اثبات این مطلب کافی است نگاهی به اشعار او بیاندازیم تا مذهب او بر ما روشن شود:
1- مولوی و عایشه:
آنکه عالم مست گفتارش بدی *** کلمینی یا حمیرا میزدی
مصطفی آمد که سازد همدمی *** کلمینی یا حمیرا کلمی!
ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل *** تا ز نعل تو شود این کوه لعل
چون ز گورستان پیمبر باز گشت *** سوی صدیقه شد و همراز گشت
چشم صدیقه چو بر رویش فتاد *** پیش آمد دست بر وی می نهاد
گفت صدیقه که ای زبدهٔ وجود *** حکمت باران امروزین چه بود
زانک واقف بود آن خاتون پاک *** از غیوری رسول رشکناک
2- مولوی و عدالت صحابه
گفت پیغمبر که اصحابی نجوم *** رهروان را شمع و شیطان را رجوم
مقتبس شو زود چون یابی نجوم *** گفت پیغمبر که اصحابی نجوم
ما و اصحابیم چون کشتی نوح *** هر که دست اندر زند یابد فتوح!
ماه می گوید که اصحابی نجوم *** للسری قدوه و للطاغی رجوم
هادی راهست یار اندر قدوم *** مصطفی زین گفت اصحابی نجوم
3- مولوی و ابوبکر
چو احمدست و ابوبکر یارغاردل و عشق ***دو نام بود و یکی جان دو یار غار چه باشد
چشم احمد بر ابوبکری زده *** او ز یک تصدیق صدیق آمده
چون ابوبکر آیت توفیق شد *** با چنان شه صاحب وصدیق شد
مر ابوبکر تقی را گو ببین *** شد زصدیقی امیرالمحشرین
اندر این نشات نگر صدیق را *** تا به حشر افزون کنی تصدیق را
بوبکر و عمر به جان گزیدند *** عثمان و علی مرتضا را
دید صدیقش بگفت ای آفتاب *** نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب
گفت احمد راست گفتی ای عزیز *** ای رهیده تو ز دنیای نه چیز
آن ابوجهل از پیمبر معجزی *** خواست هم چون کینه ور ترکی غزی
لیک آن صدیق حق معجز نخواست *** گفت این رو خود نگوید جز که راست
مصطفی را رای زن صدیق رب *** رای زن بوجهل را شد بولهب
تا که صدیق آن طرف بر می گذشت *** آن احد گفتن به گوش او برفت
چونک صدیق از بلال دم درست *** این شنید از توبهٔ او دست شست
بعد از آن صدیق پیش مصطفی *** گفت حال آن بلال با وفا
رفت این صدیق سوی آن خران *** حلقه در زد چو در را بر گشود
آنچ آن دم از لب صدیق جست *** گر بگویم گم کنی تو پای و دست
گفت صدیقش که این خنده چه بود *** در جواب پرسش او خنده فزود
احمدش گوید که واشوقا لقا اخواننا *** در هوای عشق او صدیق صدق می زند
صدیق با محمد بر هفت آسمانست *** هر چند کو به ظاهر در غار می نماید
گر صادق صدیقی در غار سعادت رو *** چون مرد مسلمانی بر ملک مسلم زن
فاروق چون نباشی چون از فراق رستی ***صدیق چون نباشی چون یار غار گشتی
4- مولوی و عمر
عمر آمد عمرآمد ببین سرزیر شیطان را ***سحر آمد سحر آمد بهل خواب سباتی را
بگریزد عقل و جان از هیبت آن سلطان *** چون دیو که بگریزد از عمر خطابی
گر رافضیی باشد از داد علی در ده *** ور ز آنک بود سنی از عدل عمر برگو
هر که عدل عمرش ننمود دست *** پیش او حجاج خونی عادلست
عهد عمر آن امیر مؤمنان *** داد دزدی را به جلاد و عوان
ای مرا تو مصطفی من چو عمر *** از برای خدمتت بندم کمر
چون عمر شیدای آن معشوق شد *** حق و باطل را چو دل فاروق شد
بد عمر را نام این جا بت پرست *** لیک مومن بود نامش در الست
انکه نور عمرش نبود سند *** موی ابروی کجی راهش زند
اگر دی رفت باقی باد امروز *** وگر عمر بشد عثمان درآمد
بوبکر و عمر به جان گزیدند *** عثمان و علی مرتضا را
5- مولوی و عثمان
بر مصحف عثمان بنهم دست به سوگند *** کز لولوی آن دلبر لالای دمشقیم
چونکه عثمان آن عیان را عین گشت *** نور فائض بود و ذی النورین گشت
اگر دی رفت باقی باد امروز *** وگر عمر بشد عثمان درآمد
بوبکر و عمر به جان گزیدند *** عثمان و علی مرتضا را
چند عثمان پر از شرم که از مستی او *** چون عمر شرم شکن گشته وخطاب شدست
6- مولوی و شیعیان
این بیان اکنون چو خر بر یخ بماند *** چون نشاید بر جهود انجیل خواند
کی توان با شیعه گفتن از عمر *** کی توان بربط زدن در پیش کر
7- مولوی و عقاید انحرافی
نسبت دروغین در مورد وضوی پیامبر:
خواست آبی و وضو را تازه کرد *** دست و رو را شست او زان آب سرد
هر دو پا شست و به موزه کرد رای *** موزه را بربود یک موزه ربای
تهمت قتل مظلومان به داوود نبی:
گفت جرمم چیست إی دانای راز *** که مرا گویی که مسجد را مساز؟
گفت بی جرمی؟تو خونها کرده ای *** خون مظلومان به گردن برده ای!
خال المومنین دانستن معاویه ملعون:
در خبر آمد که خال مؤمنان *** خفته بد در قصر بر بستر ستان
جعل فضایل دروغین برای معاویه:
گر نمازت فوت می شد آن زمان *** می زدی از درد دل آه و فغان
آن تاسف و آن فغان و آن نیاز *** درگذشتی از دو صد ذکر و نماز
من ترا بیدار کردم از نهیب *** تا نسوزاند چنان آهی حجاب
تمسخر و انکار عزاداری و گریه بر سیدالشهداء علیه السلام:
در شعر مفصلی که با این ابیات شروع میشود:
روز عاشورا همه اهل حلب *** باب انطاکیه اندر تا به شب
گرد آید مرد و زن جمعی عظیم *** ماتم آن خاندان دارد مقیم
قایل شدن به جبر و تبرئه ابن ملجم مرادی:
من همی گویم برو جفّ القلم *** زان قلم بس سرنگون گردد علم
هیچ بغضی نیست در جانم ز تو *** زان که این را من نمیدانم ز تو
آلت حقی تو، فاعل دست حق *** کی زنم بر آلت حق طعن و دق!
مولوی و جسارت به معصومین علیهم السلام:
جسارت صریح به سیدالشهداء سلام الله علیه
کورکورانه مرو در کربلا *** تا نیفتی چون حسین اندر بلا
جعل فضیلت حضرت زهرا سلام الله علیها برای عایشه فاسده:
چون درآمد آن ضریر از در شتاب *** عایشه بگریخت بهر احتجاب
کرد اشارت عایشه با دستها *** او نبیند لیک من بینم ورا
جسارت صریح به حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف:
چون قلم در دست غداری بود *** لاجرم منصور بر داری بود!!
شواهدی بر صوفی بودن مولوی:
کوه طور از نور موسی شد برقص *** صوفی کامل شد و رست او زنقص
قطب ان باشد که گرد خود تند *** گردش افلاک گرد وی بود
من نجویم زین سپس راه اثیر *** پیر جویم پیر جویم پیر پیر
پس غذای عاشقان باشد سماع *** که در او باشد خیال اجتماع
مطالب مولوی پژوهی ادامه دارد...
منم معتقدم که مولوی سنی مذهب هستش
اما بعضی از عرفا میگن تقیه میکرده.
نظرتون چیه؟ممکنه تقیه کرده باشه؟