یک دنیا پدر ...

وجِئنَا ببِضَاعة مُزجاة ...

وجِئنَا ببِضَاعة مُزجاة ...

یک دنیا پدر ...

و خدا خواست که یک عمر نبیند، یعقوب...
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد...

پيوندها

عاشورایی متفاوت

جمعه, ۲۴ آبان ۱۳۹۲، ۰۷:۲۴ ب.ظ
در سال 1386 برای ادامه ی تحصیل به کشور هندوستان سفر کرده بودم و در شهر بنگلور اقامت داشتم. بنگلور یکی از شهرهای جنوبی هند و مرکز ایالت کارناتاکاست. با این که نزدیک استوا واقع شده، اما آب و هوای منحصر به فرد و مطبوعش اون رو از بقیه شهرهای هندوستان متمایز میکنه. در اون زمان، بیش از بیست هزار نفر شیعه در این شهر زندگی میکردند. یکی از محله های شیعه نشین در بنگلور به محله ی شیرازی ها شهرت داره و این طور که مردم می گفتند، یادگار مهاجرت عده ای از خانواده های شیرازی بیش از دو قرن قبله. در این محل مسجد عسکری و یک قبرستان متعلق به شیعیان واقع شده و محل اصلی مراسم عاشوراست. دسته های عزاداری روز عاشورا از جلوی این مسجد و قبرستان رد میشن و غذاهای نذری در همین جا توزیع میشه.




کل هندوستان در روز عاشورا تعطیل رسمیه و نیروهای پلیس بعضی از خیابان های مشخص رو برای حرکت دسته های عزاداری می بندند. من برای اولین بار بود که ایام محرم رو در محیطی غیر ایرانی حضور داشتم. در روز عاشورای سال 1429، جذبه عزاداری سالار شهیدان علیه السلام از یک سو و کنجکاوی برای اطلاع از آئین عزاداری در کشوری که به کشور 72 ملت مشهوره و شیعیان در اقلیت هستند، از دیگر سو، منو واداشت تا برای شرکت در دسته های عزاداری به خیابون بیام.


هر سال عزاداری عاشورا را در حسینیه‌های با کلاس و شیک تهران تجربه می‌کردم و ....

هر سال عزاداری عاشورا را در حسینیه‌های با کلاس و شیک تهران تجربه می‌کردم؛ امّا تجربه عاشورای 1386 کاملاً متفاوت بود. آن سال عاشورا را در فضایی سپری کردم که علاوه بر نوحه سرایی بر سالار شهیدان، خود فضا هم کمی احساس حضور در بیابان کربلا را در دلم زنده می‌کرد. آفتاب سوزان شبه استوایی بر بدن‌های برهنه عزاداران وحشیانه تاخت و تاز می‌کرد. زمین‌هایی که از خون عزاداران رنگین بود، آدم‌هایی که لباس‌های سفید و ساده آن‌ها، از سر تا پا خونین بود و فضایی که فقط در آن بوی خون به مشام می‌رسید؛ همه صحنه‌های عاشورا را برایم تداعی می‌کرد. به سختی می‌توانستم آن‌چه را که با چشم می‌بینم باور کنم.


محلّه جانسون مارکت در مرکز بنگلور هندوستان، یک‌سره سیاه‌پوش بود و از همه جای آن فریاد یا حسین به گوش می‌رسید. خیابان اصلی توسط پلیس برای دسته‌های عزاداران بسته شده بود. از پسر بچه‌های خردسال تا مردان میان‌سال در میان دسته‌های عزاداری با بدن‌های برهنه، دیوانه‌وار بر سر و سینه‌ خود می‌زدند. بعضی در حالی‌که به دلیل راه رفتن بر روی گدازه‌های آتش از شب قبل پاهاشان تاول زده بود لنگ لنگان راه می‌رفتند. بعضی با تیغ سر خود را خراش داده بودند و برخی دیگر در حالی‌که تیغ‌های برّان در لای انگشتان خود نگه داشته بودند سینه‌می‌زدند. گروهی هم با زنجیرهایی که به انتهای آن تیغ‌های تیز و بلند آویزان بود، بر شانه‌ها و پشت خود می‌زدند. ایرانی‌هایی که برای بار اوّل این صحنه‌های دل‌خراش را می‌دیدند، انگشت حیرت به دهان می‌بردند و نگاه عاقل اندر سفیهی به آن جماعت می کردند! امّا من با نگاهی متفاوت به ماجرا می‌نگریستم و با خود می گفتم:

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟

 این چه شمعی است که جان‌ها همه پروانه اوست؟





و در نهایت وقتی برای لحظاتی این صحنه‌های دل‌خراش را از نزدیک دیدم و در فضایی آکنده از بوی خون تنفّس کردم پاهایم سست شد و احساس کردم بیش از این نمی‌توانم این فضای سنگین را تحمّل کنم؛ از این‌رو، آن‌جا را ترک کردم و به دسته‌ عزاداران ایرانی که جلوتر حرکت می‌کرد پیوستم. این‌جا بود که این فکر مرا به خود مشغول کرد که وقتی من نتوانستم چنین صحنه‌ای را تاب بیاورم و در چنین فضایی نفس بکشم زینب کبری سلام الله علیها، در بالای تلّ زینبیه چه حالی داشت؟ فرزندان خردسال امام حسین علیه‌السّلام چگونه از کربلا تا کوفه سر پدر را بالای نی دیدند و تاب آوردند. اکنون بهتر می‌توانستم درک کنم که چرا سه ساله امام حسین علیه‌السّلام در خرابه شام جان داد. همین‌طور بهتر درک کردم که چرا وقتی در روز عاشورا صحنه "و الشّمر جالسٌ علی صدره" از ورای گرد و غبار تاریخ در جلوی چشم امام عصر علیه‌السّلام ظاهر می‌شود، باید برای سلامتی آن حضرت صدقه داد.

خاطره ای از یکی از دوستان

موافقين ۰ مخالفين ۰ ۹۲/۰۸/۲۴
امیر مهدی

نظرات (۵)

سلام .خاطره ی قشنگی بود البته من به شما توصیه میکنم که انشاالله عاشورای سال بعد به فکه،مناطق جنگی بیاید تا خاطره ی قشنگ دیگه ای براتون به یادگار بمونه.
و ممنون که به وبلاگم که تازه یاد گرفتم و شروع کردم سر زدید و چشم حتما مطالب بیشتری رو می زنم و اگه لطف کنید و لینک منم تو وبلاگتون بزنید ممنون میشم.
پاسخ:
علیک سلام...
ممنون...ان شا الله که قسمتمون بشه...
حتما وبلاگ شما رو لینک خواهم کرد..
به امید حضور دوباره شما...
یا علی مدد.
۲۶ آبان ۹۲ ، ۰۷:۳۲ خادم الزهراسلام الله علیها

سلام علیکم

خاطره ی جالبی بود.

خداقوتتان/شهادت نصیبتان

پرچم رو که گذاشتین نمیشه درست نظر گذاشت//خیلی قشنگه ها ولی جلوی رمزیه که باید وارد کنیم برای نظرات

پاسخ:
علیک سلام و رحمه الله...
ممنون از تذکر شما خواهر عزیزم...
البته فکر کنم اگه زوم بروزتون رو تغییر بدید بشه....
بازم سعی میکنم درستش کنم...
بازم تشریف بیارید..
یا علی مدد.
حقیقتا عاشورای متفاوتی بوده برای دوستتون ..

سلام علی قلب زینب الصبور و لسانها الشکور

امان از دل زینب....
پاسخ:
السلام علیک یا بنت امیر المومنین علیه السلام....
جان ها همه به فدای یک نخ چادرت عمه جان...
۲۵ آبان ۹۲ ، ۱۶:۰۸ وبلاگ زهرا ریحانه النبی
بسم رب المهدی روحی فداه

مطلب بسیار خوب و آموزنده ای است، فقط در شعر این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست یه غلط املایی دیدم لطفا تصحیحش کنید.

***********
عاشق اگر شدم ، اثر چشمهای توست
اصلا تمام ، زیر سر چشمهای توست
دلهای سنگ را به نگاهی طلا کنی
این کیمیا گری هنر چشمهای توست
***********
صلی الله علیک یا ثارالله
پاسخ:
سلام...
ممنون که تشریف آوردین و مطلب رو خوندین...
آره دیدم...ممنون از تذکر شما....اصلاح شد...

یا علی مدد.

سلام جالب بود... واقعا این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست...

 

امان از دل زینب...

 

التماس دعا به خصوص برای بیماران.

پاسخ:
علیک سلام...
ممنون از حضورتون
یا علی مدد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
EmamNaghi