ماه پربرکت رمضان مبارک!
کی به هم می رسد ای یار نگاه من و تو...
احساس می کنم شبیه کسی هستم که به استقبال مسافری عزیز رفته اما دیر رسیده و مسافرش رفته! شبیه کمانداری که تیر را در کمان گذاشته و با تمام وجود کشیده، اما به ناگاه هدف را گم کرده! شبیه تشنه ای که با هزار زحمت آبی گوارا یافته، اما در چشم به هم زدنی از دستش ریخته!
و یا شبیه هر ناکام دیگری که کامش روا نشده...
به هر تقدیر نیمه شعبان آمد و رفت اما هنوز هم مرد آرزوهای من و تو نیامده! جشن میلاد گرفتیم اما هنوز مولود پر آوازه دوران ها نیامده...
مهدی جان اگر ظهورت را از خدا نخواسته ایم و اگر اول آرزوهایمان، ظهور شما نبوده به خدا از این نیست که نخواهیم تورا ! از این است که لذت بودنت را در کاممان نچشیده ایم. گرسنه ای که نداند غذا چیست، چطور می تواند آرزوی غذا کند؟ و اگر غذا را بشناسد چگونه تامل کند در نخوردن آن؟ که بی درنگ تمنا خواهد کرد ولو به قدر لقمه ای...
مهدی جان آن قدر شیطان کاممان را به زهر خود پر کرده که غافل شدیم به فکرت باشیم.
رواق منظر چشم من آشیانه توست کَرَم نما و فرود آ که خانه خانه توست
بیا و قدم بر این چشمان ناپاک بگذار ، بیا و فکری کن به حال این خرابه دل ما که خانه خانه توست. می دانم که باران مهرت همیشه می بارد و این ما هستیم که کاسه های گدایی را برعکس گرفته ایم، اما بیا و پدری کن و عطش آمدنت را به وجودمان بینداز. کاری کن که بسوزیم از فراقت و بیندیشیم در راه وصالت.
پدر جان بیا و مثل همیشه پدری کن...
اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها